مليناي من و اميد

ملينا در هفته 36

سلام عسلك مامان. خوبي عزيز دلم؟ ديگه جات حسابي تنگ شده قربونت برم. منم حسابي شيكمم بزرگ شده و هر كس منو ميبينه ميگه پس كي مي خواي زايمان كني؟ عزيز دلم هفته قبل رفتم پيش خانوم دكتر . خدا رو شكر همه چيز نرمال بود و بازم اون صداي دلنشين قلبت رو شنيدم و تمام وجودم پر از عشق شد. واسم سونو نوشت كه تاريخ زايمان رو بر اساس اون مشخص كنه.  خريداتم كامل شده و فقط پوشك و كتاب خاطرات كودكيت مونده كه بخرم.   اينم عكساي آخرين خريدات : گير و گل سر : ظرف غذا و قاشق حرارتي : عروسكهاي حمام : پيشبند : زيردكمه دار و كلاه : سرهم پتو : زيردكمه دار : ...
30 آذر 1392

ملينا در هفته 33

سلاممممم دختركم . حالت خوبه ؟ اميدوارم جات راحت باشه و يوقت من باعث ناراحتيت نشم عزيز دلم. دختر گلم هفته پيش با بابا اميد رفتيم سونو گرافي و از ديدنت كلي ذوق زده شديم. وقتي داشتي دستاي كوشولوتو مي خوردي واقعا جالب و لذت بخش بود.   بابايي هم حسابي ازم عكس و فيلم گرفت. بعد از سونو گرافي هم رفتيم بازار و كلي واست خريد كرديم. واست يه گوشواره كوچولو هم خريدم كه ايشالله واسه عيد نوروز گوشت رو سوراخ كنيم. ديگه خريدات كم كم داره تموم ميشه. تختخوابت رو هم كه تخت كوچيكي هاي پرديسه رو موقتا اورديم و بابايي ديروز وصلش كرد. كم كم اتاق رو هم واسه ورودت آماده مي كنيم. البته با خواهرت آوينا يه اتاق مشترك دارين. آوينا كه ...
4 آذر 1392
1